یادداشت مدیر محترم مدرسه علمیه معصومیه درباره گستاخی شیخ ساده لوح و خاطراتی عبرت آموز از ایشان

یادداشت مدیر محترم مدرسه علمیه معصومیه درباره گستاخی شیخ ساده لوح و خاطراتی عبرت آموز از ایشان

از دهه هفتاد و آن زمانی که امام جماعت کوی دانشگاه بود می شناختمش؛ افاضاتش برایم جدید نیست و سقوطش تازگی ندارد و همه این سالها دورادور غصه دار اساتید و طلابی بودم که بواسطه همراهی ایشان، از مسیر انقلاب و صلاح و سداد خارج شدند.

انسان عجیب معجونی است!!
سعادت و شقاوت آدمی تا کجاست؟!
این روزها بارها و بارها در خلوت خود به فکر فرو می روم چه می شود که آدمی از یک روستای دورافتاده، حقیقت نورانی عالم هستی را می یابد و برای رسیدن به آن، چه عاشقانه مرگ خونین در محضر یار را تمنا می کند و در مسیر طاعت و بندگی، محب و محبوب او میشود و آدمی دیگر …؟!
چه میشود؟!
به کجا چنین شتابان؟!
از دهه هفتاد و آن زمانی که امام جماعت کوی دانشگاه بود می شناختمش؛ افاضاتش برایم جدید نیست و سقوطش تازگی ندارد و همه این سالها دورادور غصه دار اساتید و طلابی بودم که بواسطه همراهی ایشان، از مسیر انقلاب و صلاح و سداد خارج شدند.
همان زمان که در دماوند ذیل شرح حدیث قرب نوافل سه مرتبه گفت الله اکبر،الله اکبر،الله اکبر…
وادامه داد _خداوند علامه طباطبایی را بیامرزد که دست ما را در دست آقای خوشوقت گذاشت_، اینکه ایشان دائما تاکید بر تقوا و ترک حرام می کند بدین خاطر است که انسان با قرب نوافل به آنجا می رسد که خداوند می گوید گوش او و چشم او و زبان او می شوم
و حال آنکه انسان با قرب فرائض به جایی می رسد که چشم و گوش و زبان خدا می شود… و بعد گفت ایشان خیلی بزرگ است و عظمت و بزرگی ایشان است که نمی گذارد در عالم حکومت و سیاست درست تشخیص دهد!! و لذا این سید _محمدخاتمی_ را فاسد و منحرف می داند و این بخاطر بزرگی و عظمت روحی و معنوی اوست که نباید در عالم سیاست وارد شود و الا دچار خطا می شود و لذا باید سکوت کند!!!
سال ۷۹ یا ۸۰ بود که قبل از روضه منزل آیت الله سید علی گلپایگانی رحمه الله علیه در تهران و بحث و مناقشه ای که با ایشان داشتم، با تندی و نهیبی خشن، بنده را از انقلابی گری و تندی در قبال دولت اصلاحات نهی کرد…
آری امروز بسیاری از دلسوزان دین و انقلاب که خاطراتی از محافل و جلسات روضه خوانی ایشان در قم و تهران داشتند و بعضا نمازهایشان را در کوی دانشگاه به ایشان اقتدا کرده اند، اندوهگین ظلم و جفای آشکار و غیرمنصفانه و سرشار از ساده لوحی، جهالت و سطحی نگری ایشان به اسلام و دین و قرآن هستند.
هرچند به مقتضای همه خاطرات و آنچه از ایشان در دوره نوجوانی و اوان جوانی بهره بردم، متاثر گشتم ولی هیچگاه تذکرات مشفقانه و نصایح برخی علمای ربانی و اهل بصیرت به ایشان در لزوم فاصله گرفتن از برخی افراد و محافل را فراموش نمی کنم و چقدر دلسوزانه او را از تاثیرگذاری فرزندشان بر ایشان برحذر داشتند…
حسب وظیفه و احساس تکلیف لازم دانستم بخشی از تاریخ را یادآوری کنم تا عبرتی باشد که هیچگاه در امتحانات الهی ذکر خدا را نباید فراموش کرد.
چه می شود در طول تاریخ اسلام و انقلاب برخی عناصر ارزشمند خلاف انتظار بازیچه جریان فتنه و جزء اخیر و مکمل طرح و برنامه جبهه طواغیت می شوند؟
به واقع تاریخ تکرار می شود تا عبرت اهل بصیرت باشد.
همواره از راهبردهای فتنه برای از میان برداشتن مخالفین، برهم زدن دستگاه تحلیل و محاسباتی عناصر مخالف و غیرهمراه از طریق نزدیکان و سپس رسیدگی عاطفی و رفاهی به آنها و زمینه سازی برای آلوده کردن آنها و اطرافیانشان به دنیاست.
تا آنجاییکه دیگر نمی توانستند بر مسیر حقیقت پای مردی به خرج دهند و در نقطه مقابل مسیر گذشته خود قرار می گرفتند و برای حفظ خود هم که شده تلاش می کنند حقیقت و مکتب را به نحوی تحریف کنند که توجیه کننده انحرافشان باشد!

داستان زبیر بن عوام قصه عجیب و عبرت آموزی است.
جزء اولین کسانی است که به رسول خدا ایمان آورد و مسلمان شد و نخستین شمشیری که در راه خدا از غلاف بیرون کشیده شد، شمشیر او بود.
بعداز وفات پیامبر اکرم(ص)، از علی علیه السلام به عنوان وصیّ و جانشین راستین ایشان حمایت کرد و یکی از چهار نفری بود که سر خود را تراشید و در مکان مقرر حاضر شد و پای دفاع از حق ایستاد و در ماجرای بیعت گرفتن و آتش زدن درب خانه امیرالمومنین(ع)، از خاندان نبوت و رسالت حمایت کرد ولی با وجود آن همه شور و شجاعت در دفاع از ولایت، در نهایت سقوط کرد و مقابل امام قرار گرفت.

اما عثمان چه کرد؟
به جای آنکه کسی را که در خطر بود و به عنوان یک نیروی انقلابی پای علی علیه السلام ایستاد و در شورای شش نفره به او رای نداده بود، مورد بی مهری و طرد قرار دهد، او را مورد اقبال و حمایت خود قرار داد و سهمی به مراتب بیشتر از آنچه نصیب خود کرد و یا به دوستان و حامیان خود داده بود، به او داد و بر اساس آنچه امیرالمومنین (ع) در نهج البلاغه در حل معمای سقوط زبیر می فرمایند؛ اساسی ترین عامل سقوط این عنصر پرشور، شجاع و جسور جبهه اسلام، غیر از مال حرام و ویژه خواری که به عناوین مختلفی به او داده شد، آقازاده اش بود و لذا فرمودند؛
(ما زال الزبیر رجلا منا اهل البیت حتی نشاء ابنه المشئوم عبدالله)
این است که قرآن کریم، مال و فرزند را فتنه و وسیله آزمایش ذکر می کند؛«وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ‏ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَة وَ أَنَّ اللهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظیمٌ» و خطاب به اهل ایمان می فرماید؛ «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ‏ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللهِ»
یکى از عوامل مهم سقوط اهل ایمان، بی بصیرتی و علاقه افراطى به اموال و فرزندان است؛ لذا در آیه شریفه، مؤمنان را از چنین علاقه افراطى باز می‌دارد.
و در پایان یک نصیحت مشفقانه به شیخ ساده لوح دیروز و امروز
هرگاه خواستی حدیث قرب نوافل را شرح کنی ابتدا کلام حضرت امیر علیه السلام در نهج البلاغه را بازگو کن که فرمود؛
اتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاكاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً، فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِمْ، فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ، فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّيْطَانُ فِي سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِه.

شيطان را ملاك كار خود قرار دادند و شيطان نيز آنان را شريك خود ساخت. پس، در سينه هايشان، تخم گذاشت و جوجه برآورد و بر روى دامنشان جنبيدن گرفت و به راه افتاد. از راه چشمانشان مى نگريست و از زبانشان سخن مى گفت، به راه خطايشان افكند و هر نكوهيدگى و زشتى را در ديده شان بياراست و در اعمالشان شريك شد، و سخن باطل خود بر زبان ايشان نهاد.

علی قنواتی

1399/9/29

نوشتن دیدگاه

پست الکترونیکی شما منتشر نمی شود . فیلد ضروری *

*